ای انوری تویی که به فضل و هنر سزند


احرار روزگار و افاضل ترا رهی

بودند در قدیم امیران و شاعران


واکنون شدت مسلم بر شاعران شهی

هستت خبر که هستم دور از تو ناتوان


اشکم چو ناردانه و رخسار چون بهی

مشغول بوده ای که نکردی عیادتم


یا خود مرا محل عیادت نمی نهی

نی نی ز ابلهی است مرا از تو این طمع


خیزد چنین طمع به حقیقت ز ابلهی

با رنج ناتوانی ای دوستان مرا


دل گشت پر ز انده و از صبر شد تهی

گوید طبیب بهتری امروز غم مخور


اینک برفت علت و آغاز شد بهی

غم این غمست و بس که ز من فوت می شود


در بزم صدر عالم رسم سه شنبهی

آن جنت نعیم اگر در جهان بود


ممکن ظهور جنت ماوی، فتلک هی